وقتي كه عكس شهيدي رو مي ديدم ميگفتم خوش به حالش .... وقتي يه مادر شهيد رومي ديدم ميگفتم خوش به حالش ... حالا كه مادرم ...حالا كه بند بند وجودم اسير ودل بسته شده ...بهتر ميفهمم كه مادر شهيد يعني كه... گاهي كه از يك زمين خوردن تو قلبم فشرده ميشود...گاهي كه تحمل خراشي روي تنت را ندارم...از خدا كه شهيد شدن ومادر شهيد بودن را طلب ميكنم شرم ميكنم... باتمام قامتم به احترام مادراني ميايستم كه پسران رشيدشان را راهي ميدان كردند اما اخم به صورت نياوردند كه مبادا خلل پذير شود عزم آهنين سربازشان... تمام قد ميايستم به احترام مادري كه خود بند پوتين دردانه اش را محكم تر ميبست...بوسه ميزم بردستانشان كه پيشاني بند منتقم فاطمه را روي پيشاني پسرانشا...